• امروز : سه شنبه, ۱ خرداد , ۱۴۰۳
  • برابر با : Tuesday - 21 May - 2024

سلام پسرم

  • کد خبر : 85
  • ۰۴ تیر ۱۳۹۴ - ۳:۴۳
سلام پسرم

عباس داوری پرده اول: پیامبر گرامی اسلام (ص) ، نماز ظهر را با مردم به جماعت برگزار و دو رکعت آخر آن را به سرعت تمام کرد. پس از نماز، مردم گفتند:« یا رسول اللّه ! آیا در نماز حادثه ای رخ داد؟» حضرت فرمود : «چرا می پرسید؟» گفتند: «دو رکعت آخر نماز را […]

عباس داوری

پرده اول: پیامبر گرامی اسلام (ص) ، نماز ظهر را با مردم به جماعت برگزار و دو رکعت آخر آن را به سرعت تمام کرد. پس از نماز، مردم گفتند:« یا رسول اللّه ! آیا در نماز حادثه ای رخ داد؟» حضرت فرمود : «چرا می پرسید؟» گفتند: «دو رکعت آخر نماز را با سرعت خواندید!» فرمود: «مگر صدای گریه و فریاد کودک را نشنیدید؟  »

پرده دوم : رسول گرامی اسلام (ص)  ، حسنین (علیهماالسلام) را بر دوش خود سوار می کرد و به آنها می فرمود:

خوب مرکبی دارید و شما هم خوب سوارکارانی هستید.»

آن حضرت حتی در حضور جمع، خود را همپایه کودکان قرار می داد و با آنان انس می گرفت. همچنین به یاران خود می فرمود: «با کودکان مأنوس شوید و آنان را در آغوش بگیرید.» کودکانی نیز که رسول خدا (ص) ، آنان را به دوش می گرفت، به این امر افتخار می کردند. بحار الانوار ج۴۳ – ص۲۸۵

پرده سوم : روزی پیامبر (ص) برای اقامه نماز ، عازم مسجد بود . در راه همین که کودکان پیامبر را دیدند به سوی او دویدند و بر گرد او حلقه زدند و هر یک صدا می‌زدند : یا رسول الله «کن جملی» ( شتر ما باش تا بر دوش تو سوار شویم ) .

کودکان که گویا رفتار پیامبر با حسنین را دیده بودند، انتظار داشتند که پیامبر به درخواست آنان نیز پاسخ مثبت بدهد. حضرت هم انتظار آنان را برآورده کرده و با آنان همبازی شدند .

در حالی نمازگران در مسجد منتظر رسول خدا بودند، بلال نزد پیامبر رفت و عرض کرد : یا رسول الله مردم منتظرند . در این حین رسول خدا فرمودند : ای بلال! برای من تنگ شدن وقت نماز ، بهتر از تنگ شدن دل کودکان است. سپس فرمودند : به منزل برو و اگر چیزی هست برای کودکان بیاور. بلال روانه منزل شد و به جستجو پرداخت. تعدادی گردو یافت و آنها را نزد پیامبر برد. پیامبر نیز گردوها را در دست گرفت و خطاب به کودکان فرمودند : « اتبیعون جملکم بهده الجوزات » آیا شتر خود را در عوض این گردوها می‌فروشید؟ کودکان به این معامله رضایت دادند و با خوشحالی پیامبر را رها کردند و پیامبر راهی مسجد شد و فرمودند : خدا رحمت کند برادرم یوسف را که او را به چند درهم فروختند و مرا به چند گردو… (عوفی، ١٣٨۶ش، ج١،ص:٣٠)

برداشت یک: کوچکتر که بودم داستان سلام کردن پیامبر به بچه  ها را از بزرگان مسجدیمان، من جمله خطیب خوش صحبتمان بارها شنیده بودم که می گفت : پیامبر (ص) به بچه ها هم سلام می کرد .به مخالفانش هم سلام می کرد. شرط بندی می کردند و مسابقه می گذاشتند ؛ ولی موفق نمی شدند زودتر از او سلام کنند!

نمی دانم ، من فراموش کرده ام یا واقعا ندیده ام  که کودک باشم و بزرگی به من سلام کند ! مثلا امام جماعت مسجدمان یا رئیس اداره ای یا هر بزرگ دیگری!! ولی به کرات یاد دارم به خاطر دیر سلام دادنم یا یواش سلام دادنم آن هم از سر حجب ، نه بی ادبی مواخذه شده ام و برایم عبارت « پس سلامت کو ! » بسیار آشناتر بود – و هست-  تا « سلام پسرم » !

همان واژه ای که یقین دارم بچه های مکه و مدینه به کرات از پیامبر شنیده اند ؛ چه آنان که مسلمان بودند و چه آنان که نبودند – و یحتمل به خاطر همین سلام ها مسلمان شدند- !!!

کوچکتر که بودم برخی اوقات آرزو می کردم ای کاش کودک زمان پیامبر بودم تا با دوستانم سر سلام دادن به پیامبر مسابقه می گذاشتیم که کدام زودتر به او سلام خواهیم داد و هر بار از پیغمبر شکست می خوردیم و چه شیرین ، شکست عاشقانه ای می شد آن زمان که قلب کوچکمان از جایش کنده می شد با « سلام پسرم »  پیغمبر رحمت و مهربانی .

برداشت دو: بچه که بودم یکبار در مراسم سیدالشهدا با دوستانم شرکت کردیم . چون مداحش معروف بود ، ردیف های جلو نشسته بودیم . بزرگی آمد – دوست دارم بگویم نادانی آمد ؛ ولی حیف که نمی توانم…-  به ما گفت : بروید عقب ، اینجا جای شما نیست و ما ، من و من کنان رفتیم ، مقاومت هم نکردیم. ترسیدیم بگوییم نه ، هم از اینکه کتک بخوریم و هم بگوید پدر و مادرشان تربیتشان نکرده است!

رفتیم انتهای مسجد . پنج نفر بودیم ، سه نفر از آنها همان لحظه مسجد را ترک کردند و من دیگر انها را در مسجد ندیدم !

قبلا هم چنین اتفاقی افتاده بودکه کسی در مسجد با ترشرویی با ما برخورد کرده بود ؛ علاوه بر آنکه عواطف کودکانه مان را نیز نادیده گرفته بود!! نه یکبار ، بلکه چندین و چند بار! دیگری هم فقط محرم ها می آید و برخی روزهای ماه رمضان اگر مسابقه فوتبال جام رمضان نداشته باشد!!!

بارهای دیگر را که آن اتفاق  شوم افتاد، نمی گویم ولی آن روز برای این بود که چون می خواستند بگویند (به چه کسی نمی دانم شاید به مسجدهای دیگر شهر) ما خیلی سینه زن های باحالی هستیم و دوربین آنها را بگیرد در حالی که نعره می زنند و سینه هایشان را لخت کرده و محکم دستشان را می کوبند بر سینه شان  و لابد اجرشان بیشتر است از کودکان ۸،۹ ساله است ؛ چون انها نمی توانند و لابد اگر دیگر مردمان شهر ما پنج نفر را آنجا می دیدند اعتبار و حیثیت مسجد و بزرگان مسجد و مداح و کلا اصل عزاداری خدشه دار می شد .

برداشت آخر : جایتان خالی ، بدون اغراق  بسیار خندیدیم! آن روز که با دوستم داشتیم داستان سوم را مرور می کردیم . یعنی وقتی تصور کردیم ، بچه هایی را که به بزرگی در کوچه می گفتند: شتر من باش! زود باش! تو قبلا نوه ات را سوار کرده ای ؛ ما را چرا سوار نکنی! (این بزرگ می تواند هر گونه شخصیت حقیقی و حقوقی من جمله فرماندار ، رئیس ، روسای ادارات حکومت ایران اسلامی ( از آن جهت که پیامبر رئیس حکومت اصلی و ناب اسلامی بود) و ائمه جماعات مساجد و هیئت امناها و سایر اقشار مسلمان جامعه اسلامی – از آن جهت که یا شغل شریفشان تبلیغ دین محمد ولابد انجام رفتارهای پیامبرگونه رسول خدا است یا وظیفه خود می دانند که دینش را تبلیغ کنند و لابد بدان عمل کنند – دیده ام چند باری که پدربزرگی ، نوه اش را گرامی بدارد و عمو و دایی هایی که به بچه های کوچک فامیل ، سواری بدهند . البته در خلوت خودشان ؛ ولی در کوچه و بازار ، مهمانی های عمومی و بچه های دیگر ، غالبا ندیده ام.

چه کسی باید اصلاح شود ؟! بزرگان حقیقی و حقوقی مگر چه شان هست ؟! آیا غیر از این است که این همه ارتقای فرهنگی در سایه همین آقایان است ؟! چکارشان داریم که اصلاح شوند خدای نا کرده !!!

چرا جوانان مسجد را اصلاح نمی کنیم ؟! یعنی چرا ماها خودمان مصلح نمی شویم ؟!  راستش کمی بعضی هامان خسته ایم ! باقی هم منتظرند خسته ها نخسته شوند! فعلا هم داریم نشریه کار می کنیم بعدا در موردش حرف می زنیم اگر وقت شد ، راستی برای مراسم میلاد حضرت زهرا چه کنیم…؟! یعنی وقت نداریم !

اصلا چه کاری است ؟! چرا بچه ها اصلاح نشوند ؟! هم راحت تر است ، هم بی دردسرتر !!! هرچه حرف نگفته داریم به آنها می گوییم ، نصیحت می کنیم ، وصیت می کنیم ، دوباره نصیحت می کنیم و دوباره نصیحت می کنیم که چه ؟! که مسلمان باش ، اما نه مثل ما ! به ما مسلمانان نگاه کن ولی اسلام را در کتابها پیدا کن !!!

اگر هم این بچه مسلمان روزی به ما سلام نکرد ، سریع به بغل دستیمان بگوییم بچه هم بچه های قدیم. بچه های الان احترام سرشان نمی شود ! همه شان سرشان تو گوشی و تبلت است . تربیت نمی شوند که … ! اینها بزرگ بشوند ، چه می شوند ….؟! یعنی اصلا تقصیر هیچ یک از ما هم نیست و زمانه خراب است.

برداشت آزاد :

به امید روزی که بدانیم و بدانند که : بچه ها به محبت بیشتر نیاز دارند تا نصیحت ! و به دیدن یک مسلمان بیشتر نیاز دارند تا شنیدنش و به سلام پسرم – و دخترم – شنیدن بیشتر نیاز دارند تا سلامت کو شنیدن و به احترام بیشتر نیاز دارند تا سرزنش و … !!!

لینک کوتاه : https://diyareshahriar.ir/?p=85

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 1در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 1
  1. خوب بود شما واقعیت رو نوشتید.
    ولی چه خوبه که از یه زاویه دیگه نگاه کنید
    شما دوران کودکی خودتونو نوشتیداون موقع بچه ها حرف شنوتر و با ادب تر از بچه های الان بودند
    بچه های الان واقعا پررو هستند(البته نه همه شوناااا)
    اگه زیاد بهشون رو بدی پرروتر هم میشند و وقتی رفتن رو سرو کولت دیگه میل پایین اومدن ندارند!!!!!
    درسته بچه ها به محبت نیاز دارند ولی برخورد جدی یه جاهایی هم واقعا به جا و خوبه و اصلا لازمه!!!!
    و این برخورد جدی به معنای خرد کردن و یا شکستن دل کودک نیست!!!
    خوب ما هم دوران کودکی داشتیم خیلی شده که با ما بدرفتاری شده الان بچه ها رو بیش از حد مامانی و نازنازی بار میارند به قول معروف نه به اون شوری شوری نه به این بی نمکی!!!!
    هر دو غلطه نه بیش از حد محبت کردن خوبه و نه رفتار خشن
    شما فکرشو بکن تو مدرسه بیان با همه بچه ها با مهرو محبت رفتار کنند مگه میشه !!! مدرسه رو میذارند رو سرشون!!!
    گاهی وقتها لازمه که بچه ها اقتدار ببینند و این به معنای خشن بودن نیست…….
    (یادمه معلم دوران ابتداییمون میگفت کتک از بهشت اومده گاهی وقتا خوبه!!!!خخخخخخخخ البته من باب مزاح)

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.